یکشنبه ۳۰ مهر ۹۶ ۲۲:۴۴ ۱۱۶ بازديد
شنبه خوب شروع شد حس ميكردم بيشتر به يادم هست خودش هرچندساعت تماس ميگرفت و با اون صداي قشنگش باهام حرف ميزد عصر بخاطر صحبت با من چندتا قطار رفتن اما اون مونده بود كه با من حرف بزنه فقط حرفاي خوب فقط صداي نازش فقط بامزگي هاش
وقتي رسيد نزديك خونه بازهم تماس گرفت چيزي كه هميشه توي دلم ميخواست همينجوري باشه و با خبر دادن از خودش از نگراني هام كم كنه هميشه دلم ميخواست بهش بگم لطفا تو مسير و وقتي جايي ميري من بي خبر نساز اما اون دلشوره و نگراني به حساب نمياره و اسم اين حس ميزاره شك و ترديد داشتن قبل خواب هم حرف زديم انقدر خودش واسم لوس كرد كه واقعا يه لحظه حس كردم هيجكس تو دنيا وجود نداره و تنها موجود با ارزش روي زمين خودشه اما همه اين حالت هاي خوبش يهو عوض ميشن جوري كه با خودم فكر ميكنم نكنه همه اون چيزا و رفتاراش فقط يه خواب بوده نميدونم چيه جريان اما مثل ماشيني كه تو بزرگراه گازش ميگيره و با نهايت سرعت حركت ميكنه اما يهو دنده معكوس ميزاره و سرعتش به صفر ميرسونه همين يهو ترمز كردناش باعث شده سرم بخوره به شيشه و گيج بشم دلم ميخواد بهش بگم عزيزم اروم برو اما يهو پات نزن رو ترمز به بگم مسير طولاني اما هر جاده اي يه حداقل و حداكثر سرعت مجاز داره جاده زندگي هم همينطوره لطفا با احتياط چيزي كه تو اين راه ممكنه صدمه ببينه دله نه سنگ